برای عبرت

ساخت وبلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

« يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي »؛ تو اي روح آرام يافته، به سوي پروردگار بازگرد در حالي كه هم تو از او خوشنودي و هم او از تو خشنود است، پس در سلك بندگانم در‌آي، و در بهشتم وارد شو.

وقتی پیمانه عمر عزیزی پر میشه و عطای جهان را به لقایش می بخشد، داغش از فراقش بر سینه نزدیکانش سنگین میشه. هر چه این پیمانه زودتر از موعد معمول پر شود، این داغ سنگین تر و این هجر دردناکتر میشه. حال فکر کنید که پیمانه عمر جوانی 22 ساله باشه. و این خاتمه شرح ماوقعی دارد چه بسا شاید عبرت آموز. اینکه به فهمیم چه شد ، چه کشید و چطور رفت. برای اینکه حقی از کسی پایمال نشه سعی میکنم بی اسم و آدرس بنویسم.

با این حدیث از حضرت علی (ع) شروع میکنم با اینکه چندین بار اینجا نوشتمش ولی باز بی ارتباط نیست، و من هم ارادت خاصی به این حدیث دارم...

«جاهل را هميشه يا افراط گر مى بينى و يا تفريط کار»؛ (لا تَرَى الْجَاهِلَ إِلاَّ مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً).

سالها قبل جوانی متدین، تحصیل کرده با فن بیان و کلام قوی با دختری متدین در حال تحصیل که قرار بود معلم آینده فرزندان این مرز و بوم باشد ازدواج میکند. این جوان متدین بعد از ازدواج به خاطر اعتقاداتی که داشت مانع ادامه تحصیل این خانم میشود. اشرافش به علم و دین و قدرتش در کلام و بیان باعث میشد هر کسی را مجاب به عملی که خودش میپنداشت درست است ، کند. این استعدادهای پرشماری که داشت کمکش می کرد تا به راحتی بتواند بر سر هر کاری برود. اما بعد از مدتی به خاطر شبهاتی که برایش پیش می آمد آن کار را ول می کرد. خداوند به ایشان دو دختر عنایت می فرمایند. ولی به خاطر تحمیل اعتقاداتش به دیگران در بسیاری مواقع باعث کدورت و روز به روز دورتر شدن خانواده بالاخص خانواده همسر از ایشان میشد. تا جایی که کار به قهر گرایید و قطع رحم.

پدر دختر به حساب اینکه اینها با هم خوشند و خوشبختند از حق پدری خودش کوتاه آمد تا مبادا خللی به خانواده ایشان وارد شود . البته این جدایی به ناراحتی و کنش و واکنشهای سهمگینی همراه بود که عاقبت این دوری و جدایی برای چندین سال محقق شد.

این پسر جوان از خانه و کاشانه خود که در شهر دیگری بود ، کوچ کرد. نه به خاطر خانواده دختر بلکه به زعم خود میخواست از فسادی که در شهرهاست فاصله بگیرد.

خانواده خود را به مزرعه ای دور افتاده از تمدن میبرد. بی هیچ امکاناتی از قبیل برق و آب و گاز و ارتباطات به هر شکلی. و به شیوه مردمان بدوی شروع به زندگی می کنند. در آنجا مشغول کشاورزی و دامداری و خواندن کتابهای دینی و روائی می کند و به قولی منتظر ظهور.

در این دوره خداوند 3 فرزند دیگر به ایشان عنایت می فرمایند. فرزندانی که با تمدن غریبه بودند. اما به علت اشراف پدر به علوم دینی، از همین طریق کسب علم می کنند و لا غیر. بی هیچ مدرکی از علم و زندگی و از جامعه.

چندین سال به همین منوال میگذرد و فرزندان به کشاورزی و دامداری و کسب علوم دینی به حد افراط مشغولند. تا اینکه خسته میشوند. دور از چشم پدر از طریق نزدیکانی که رابط آنها با جامعه بیرون بودند شروع به ارتباط گرفتن و گشتن به دنبال خانواده گم شده خود میکنند و این ابرام و جدیت جواب داد و بالاخره توانستند ارتباط بگیرند. اول فقط قرار بر ارتباط و رفت و آمد بود. اما این تفاوت در نوع زندگی باعث شد که طاقت نیاورند و جلای پدر و مزرعه را کنند و به جامعه با حمایت خانواده مادری ملحق شوند. اما این 15 سال تفاوت کاملا مشهود بود. 15 سال به خود بدهکار بودن. 15 سال از زندگی طلبکار بودن. و این تفاوتها در علم و زندگی هر روز سخت و سخت تر بود تا به روال عادی برگردند. اما کمبودها سرجایش بود. کمبودهایی که برای پر کردنش نیاز به 15 سال زندگی بود. پسر خانواده زرنگ بود. به سرعت شروع به پر کردن این 15 سال کرد. نه از لحاظ علمی بلکه از لحاظ کمبودهای روحی. شروع به تجربه هایی کرد که شاید خیلی ها در عمر طولانی تری یارای تجربه اش را نداشته باشند. نمونه کوچکش فتح دماوند بود. اما زندگی مجال نداد و روی سختش را بار دیگر به این خانواده نشان داد و پیمانه 22 سال زندگی برای این جوان پر شد و پر کشید. بعد از تحمل 3 ماه درد بیماری ، خانواده و دوستان و آشنایان را مجبور به تحمل فراقش کرد که تحملی جانکاه است و درد آور و چه بار سنگینی است بر سینه.

آری! این چند وقتی که نبودم در همراهی تحمل این درد بودم. به راستی که بد دردیست و به دور از انصاف. زندگی هنوز حسابش را با این جوان تسویه نکرده بود.

نویسنده: یاسر تاریخ: شنبه پنجم خرداد ۱۴۰۳ / 15:52

صاحبدلان...
ما را در سایت صاحبدلان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saheb-delana بازدید : 8 تاريخ : دوشنبه 14 خرداد 1403 ساعت: 15:34