درددلگویه

ساخت وبلاگ

گاهی دلم میخواد بیام اینجا و از زمین و زمان گلایه کنم و به زمین و زمان بد و بیراه بگم و شاکی باشم از هر چه زندگی، اما...

گاهی دلم میخواد بیام اینجا و یک مرهم محرم پیدا کنم و براش بگم از هر چیزی که میخوام ولی نیست، اما...

گاهی دلم میخواد بیام اینجا و دنبال یک سنگ صبور بگردم و از دردهام براش بگم، اما...

گاهی دلم میخواد بیام اینجا و از غصه هام قصه بگم ، اما...

اما و اما و اما...

هر گاه توی خلوت خودم به این چیزها فکر می کنم به خودم نهیب میزنم و میگم: نا شکر نشو پسر! اگر بدتر میشد چه کار میخواستی بکنی. برو خدا را شکر کن که بدتر نشده. بعد میشینم و فکر می کنم بدتر از چی؟ بدتر ، یعنی بدتری وجود داره. وقتی وجود داره یعنی بدتر از این حتما سر کسی اومده. اگر اومده باز هم شاکر باشم که سر من نیامده سر اونیکی آمده؟ مثلا بابت سلامتی نیم بندی که دارم شاکر باشم که من حالم از یکی دیگه بهتره؟ به خاطر امنیتی که وجود داره و اینجا جنگ نیست شاکر باشم که ما تو امنیتیم و جای دیگه در زجر و جنگ؟ به خاطر خواب راحتی که داریم شاکر باشم با اینکه میدونیم یک نفر دیگه سر آسایش نمیتونه بر زمین بزاره؟ به خاطر خانواده و دوستان خوبی که دارم و دیگری از اینها محرومه؟ به خاطر کار و اینکه دستم به دهنم میرسه در حد وسعت رزقم اما یکی دیگه کاسه خالی جلوشه درونش را با چه کنم چه کنم هایی پر می کنه که جوابی برایش نیست؟

من هدفی دارم که برای دیگری آرزوست، من آرزویی دارم که برای دیگری رویاست. شاید بدتر هم باشه من امروز شرایط و احوالی دارم شاید برای یک نفر دیگه رویا باشه حتی از رویا هم دورتر و رویای محال باشد. بابت این باید شاکر باشم؟ یعنی باید برای چیزی که من دارم و دیگری نداره شاکر باشم؟ نه ، نه! اینطوری دوست ندارم. قابل تحمل نیست.

گاهی میمانم که چطور بعضی سرشان را مثل کبک در برف فرو کرده اند و در دلشان به ریش عالم و آدم می خندند که من پنهانم از دید همه عالم، غافل از اینکه ما تحتشان عریان است در دید همه عالم.

اینها چیزهایی هست که گاهی از ذهنم میگذره و دلم میگیره. هرچند واقف و معتقدم که باید همیشه و همه حال و همه جا برای همه داشته ها و نداشته ها شاکر بود. چون هر چه داریم ودیعه هست از حضرت دوست، باید یک روزی به صاحب اصلی اش برگردانیم و با دست خالی به سوی خودش برگردیم.

شکر نعمت نعمتت افزون کند - کفر نعمت از کفت بیرون کند

این شاکر بودن دلیل بر بیخیالی و بی عاری و بی غیرتی نسبت به دوست و همسایه و همشهری و هم میهن و هم کیش و هم مسلک و انسانیت نیست.

وقعا درسته این شعر که می گه:

تو کز محنت دیگران بی غمی - نشاید که نامت نهند آدمی

اینجا چیزی نوشتم که هیچوقت در دنیای حقیقی به زبان نمیارم. دغدغه ای بود که از قلبم گذشت که به اشتراک گذاشتم. لطفا معیار قضاوتم نباشد. ممنون.

نویسنده: یاسر تاریخ: سه شنبه هجدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ / 15:58

صاحبدلان...
ما را در سایت صاحبدلان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saheb-delana بازدید : 30 تاريخ : پنجشنبه 20 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:25