صاحبدلان

متن مرتبط با «تقدیم به پسرم در پایان نامه» در سایت صاحبدلان نوشته شده است

واعظان کـ‌این جلوه در محراب و منبر می‌کنند چون به خلوت می‌روند آن کارِ دیگر می‌کنند!

  • سالها قبل زمانی که دبیرستانی بودم کتابی در قطع جیبی به دستم رسید، که چاپ قبل از انقلاب بود. چطور و از کجاش یادم نیست. نویسنده اش هم یادم نیست که کی بود. مدل کتاب اینطور بود که یک نفر انگار خاطراتش را به صورت داستانهای کوتاه نوشته بود. حالت روایتگری داشت. به نظرم نویسنده افکار کمونیستی داشت. به حالت نوشته های داستانش میخورد که اینطور باشه. گرچه من به گرایشهایش کار نداشتم و داستان خواندن همیشه برام جذاب بود. دوست وبلاگی "سوگندنامه" مطلبی گذاشتند که من را یاد یکی از این داستانها انداخت که بخشی از اون را در کامنتی که برای ایشان گذاشتم، نوشتم و ایشان علاقمند شدند که باقی داستان را بدانند. با این ذهن درب و داغان ذغالی ام هر چه یادم آمد می نویسم. هر چه باشد خواندنم توی دهه هفتاد بود و خیلی سالی از آن گذشته که این کتاب را خوانده بودم. سعی می کنم امانت در مضمون رعایت بشه چون دسترسی به متن اصلی کتاب ندارم که عینا نقل قول کنم. اگر کم و کاستی داشت به بزرگی ببخشایید. این داستانک هم برای من مصداق این شعری است که عنوان این پست قرار دادم. سعی می کنم با همان حال و هوا نقل کنمو اما داستان...با دوستان که سه نفر بودیم سوار قطار شدیم . مسیر طولانی بود و برای اینکه مسیر کوتاه بشه قصد پاسور بازی و قمار و خوردن مشروب داشتیم. امیدوار بودیم کسی که قرار است در کوپه پیش ما بنشیند ، پایه و همراه باشد و لااقل مزاحم عیش ما نباشد. قطار راه افتاد. کم کم داشتیم بساطمان را آماده پهن کردن می کردیم که در کوپه باز شد و شخصی به ظاهر مذهبی با عبایی بر دوش شب کلاهی بر سر به داخل کوپه آمد. ما با دهان باز به او نگاه می کردیم که سلام علیکم غلیظی گفت. ما هم با لعنتی که در دل به شانسمان میداد, ...ادامه مطلب

  • به به

  • دهه کرامت هم شروع شد انشاالله بر همه دوستان مبارک باشه. همسرم میگفت به جای اینکه روز دختر باشه به نظر قشنگتر بود که میلاد حضرت معصومه(س) روز خواهر باشه و میلاد امام رضا(ع) روز برادر. واقعا به نظر من هم اینطوری قشنگتره.یک شعری دیروز برخوردم که خیلی به دلم نشست حیفم اومد اینجا به اشتراک نذارم. درسته که غم داره ولی دلنشینه. امیدوارم برای شما هم همینطور باشه.مهدی سهیلی““زمستان جدایی“ای که دور افتادی ز ما،روح من نزدیک توستچون پرنده روز و شب در خاطرم پر می زنیهر زمان تنها شوم همراه مهتاب خیالاز افق ها بر در و بام دلم سر میزنیچون گشایم نامه ات را می چکد غم در دلمواژه هایت از غریبی ها حکایت می کندهمچو آن نی کز نیستانی جدا افتاده استبند بندت از جدایی ها شکایت می کندشب چو تنها می نشینم با خیالت گرم رازهر نوا آید به گوشم گویم این آوای اوست…روزها چون بگذرم از کوچه های آشناهر کجا پا می نهم گویم که جای پای اوست!هر شب روشن که ماه دلربا خندد به من،ای عجب! در چهره ی مهتاب می بینم توییخواب نا آرام من آئینه ی تصویر توسترو به هر سو می کنم در خواب می بینم توییدر زمستان جدایی روز و شب گویم به خویشیاد ایامی که با هم نوبهاری داشتیمالفت شب های ما را روزگار از ما گرفتای خوش آن روزی که ما هم روزگاری داشتیم!ای همای نیک بختی ، سوی من پرواز کنبی تو اشکم ، سایه ام ، سنگم ، ندانم چیستم…برگ برگ جان من می لرزد از طوفان مرگترسم آن روزی ز در آیی که دیگر نیستم…! نویسنده: یاسر تاریخ: یکشنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۴۰۳ / 14:9 , ...ادامه مطلب

  • درددلگویه

  • گاهی دلم میخواد بیام اینجا و از زمین و زمان گلایه کنم و به زمین و زمان بد و بیراه بگم و شاکی باشم از هر چه زندگی، اما...گاهی دلم میخواد بیام اینجا و یک مرهم محرم پیدا کنم و براش بگم از هر چیزی که میخوام ولی نیست، اما...گاهی دلم میخواد بیام اینجا و دنبال یک سنگ صبور بگردم و از دردهام براش بگم، اما...گاهی دلم میخواد بیام اینجا و از غصه هام قصه بگم ، اما...اما و اما و اما...هر گاه توی خلوت خودم به این چیزها فکر می کنم به خودم نهیب میزنم و میگم: نا شکر نشو پسر! اگر بدتر میشد چه کار میخواستی بکنی. برو خدا را شکر کن که بدتر نشده. بعد میشینم و فکر می کنم بدتر از چی؟ بدتر ، یعنی بدتری وجود داره. وقتی وجود داره یعنی بدتر از این حتما سر کسی اومده. اگر اومده باز هم شاکر باشم که سر من نیامده سر اونیکی آمده؟ مثلا بابت سلامتی نیم بندی که دارم شاکر باشم که من حالم از یکی دیگه بهتره؟ به خاطر امنیتی که وجود داره و اینجا جنگ نیست شاکر باشم که ما تو امنیتیم و جای دیگه در زجر و جنگ؟ به خاطر خواب راحتی که داریم شاکر باشم با اینکه میدونیم یک نفر دیگه سر آسایش نمیتونه بر زمین بزاره؟ به خاطر خانواده و دوستان خوبی که دارم و دیگری از اینها محرومه؟ به خاطر کار و اینکه دستم به دهنم میرسه در حد وسعت رزقم اما یکی دیگه کاسه خالی جلوشه درونش را با چه کنم چه کنم هایی پر می کنه که جوابی برایش نیست؟من هدفی دارم که برای دیگری آرزوست، من آرزویی دارم که برای دیگری رویاست. شاید بدتر هم باشه من امروز شرایط و احوالی دارم شاید برای یک نفر دیگه رویا باشه حتی از رویا هم دورتر و رویای محال باشد. بابت این باید شاکر باشم؟ یعنی باید برای چیزی که من دارم و دیگری نداره شاکر باشم؟ نه ، نه! اینطوری, ...ادامه مطلب

  • نامه ای برای سارا

  • من در کنج کافه ای دنجمیان افسون خنده های مستانه فنچ های عاشقتنهای تنهای غمگینخیره به فنجانی سفیدپر از تلخی قهوه ای که دوست داشتیبه دنبال رد بوسه ات هستمبر لب فنجانی که دوست داشتیتا بوسه زنم بر جای بوسه اتهر چه میخواهد تلخ باشدحتی به تلخی روزگاراینجا ، در زندگی...جای تو چقدر خالیستای بیوفای نیمه راه عزیزسارای برای همه عزیزپ ن: بد برداشت نکنید. قضاوت هم ممنوع این شعر را قراره توی رمانی که دارم می نویسم ، لحاظ کنم. ولی داستان گیر کرده و جلو نمیره. نویسنده: یاسر تاریخ: دوشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۳ / 16:2 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گاهی بد نیست مردها را دریابید

  • بیشتر اوقات رفتارهای برون ریز مردان نشان دهنده منویات درونی آنها نیست. بیشتر مواقع مردها سعی بر پنهان کردن انقلاب و آشوبی که در دل دارند هستند. برای خودم هم گاها پیش آمده که حالات روحی و درونی ام با جوی که بر نوشته هایم حاکم است ، متفاوت است. مردها به طور ذاتی حامی و پشتیبان هستند. گاهی نحوه حمایت نا محسوس است گاهی عملی و بسیار بسیار به ندرت به صورت کلامی. زنها معمولا در قضاوتهایشان خود را جای شخص مقابل می گذارند. اما هیچ زنی نمی تواند خود را جای یک مرد بگذارد. چون در این همذات پنداری حق مطلب ادا نمیشود و نکات مغفول بسیار است پس بالطبع قضاوتی نادرست از آب در می آید. بیشتر آقایان زیاد با تلفن صحبت کردن میانه خوبی ندارند. انتظاری که خانمها زیاد از آقایان دارند. مردها معمولا به هدفی که فکر می کنند تمام سعیشان برای رسیدن به آن هدف هست و از آنجاییکه مردها موجوداتی تمرکز گرا هستند و معمولا نمی توانند چند کار با هم انجام دهند باعث میشود در مسیر به هدف رسیدن از حواشی مسیر غافل شود. این غفلت نه از کین بلکه تمرکز برای رسیدن به هدف خاص حواسش را نسبت به مسائل دیگر پرت می کند. مثلا برای رسیدن به هدفی نیاز به وسیله ای است. از همسر میپرسد که کجاست. او هم می گوید "اونجا توی کابینته" مرد تمام حواسش متمرکز بر ماموریتیست که می خواهد انجام دهد. پس نمیتواند روی جمله "اونجا توی کابینت" تمرکز کند و این باعث کلافه گی اش می شود. خود این جمله یک صفحه سوال جدید برایش پیش می آورد. کدام تو؟ بالا یا پایین؟ چپ یا راست و ... آخرش چون رئیس خانه از جای اون وسیله از قبل اطلاع دارد در اقدامی انتحاری حمله کرده به کابینت یکراست دست روی وسیله مورد نظر می گذارد و می گوید "مردها همه مثل , ...ادامه مطلب

  • از هر دری سخنی

  • سال نو بر همه عزیزان مبارک. انشاالله سالی پر از شادی و بهروزی و پیروزی داشته باشید و بار مشکلات به یمن این دو بهار عزیز از دوش همه برداشته بشه.* امروز صفحات خبری را که بازی کردم اولین خبری که توجهم را جلب کرد خبر فوت مرحوم رضا داود نژاد بود. اولین فیلمی که ازش دیدم "مصائب شیرین" بود. اون موقعها این فیلم محدودیت سنی داشت و ما هم فکر می کردیم که چه خبره ، با دوستان فکر کنم هفت هشت نفری میشدیم رفتیم سینما. چیزی هم نبودا ولی به دلم نشست. هم خاطره اش و هم داستان فیلم و حس و حالی که داشت. خدایش بیامرزد.** خلاصه دلم خواست یه خورده اینجا خاطره بازی کنم. ماه قبل تولدم بود. قبل از دوره ای که بلاگفا حالش بد بشه و یه چند ماهی (فکر کنم یکسال شد) از دسترس خارج بشه، یه بنده خدایی بود که همیشه می آمد بهم تبریک میگفت . بدون اینکه من اینجا چیزی بنویستم. برام جالب بود چون هر سال فقط برای تبریک تولد می آمد و بقیه سال خبری ازش نبود و هیچوقت هم نفهمیدم که کی بود ، حتی مجازی. چند سالی هم هست که دیگه خبری ازش نیست. انشاالله هر جا که هست سالم و تندرست باشد.*** قدیمها که اینجا برو بیایی داشت، من و همسرم هر سال برای لیالی قدر ختم قرآن داشتیم. متنی برای دعوت به شرکت نوشته بودم، بعد از مدتها که خوندمش خودم باورم نمیشد که اینو من نوشتم واقعا خوب بود و دوستش داشتم. هدف یکبار ختم بود ولی یکسال اونقدر علاقمند مراجعه کرد که سه بار ختم قرآن گروهی داشتیم. میتونم بگم باعث مباهاتمه که ایده خودم بود و فکر میکنم برای اولین بار توی این فضا این جریان رخ داد و حاجت هم می گرفتیم.هعععععععععیییییییی یادش به خیر.**** قبلا هم اینجا گفته بودم، دوباره محض ریا هم که شده میگم. از چند سال قبل از ازدواجم هر سال ماه رمضان اذان , ...ادامه مطلب

  • چهارشنبه سوری

  • بچه که بودم برا خودم آتیش بازی بودم اساسی. بزرگترین خلاف ما که از دستمون به تنگ اومده بودند "دارت" بود. کبریتهای خونه از دست ما امان نداشت. گاهی هوس میکنم دوباره درست کنم.اما چند ساله که چشمم ترسیده. نه اینکه به خاطر سنم باشه. به خاطر اینکه از بازی بچگانه خارج شده. یک مرزهایی جابه جا شده. هیچ توجیه منطقی ای برای درست بودنش نیست. شادی خوبه مخصوصا اینکه دست جمعی باشه خیلی خیلی خیلی دلنشین تر میشه. اما وقتی شادی کردن به قیمت ناشاد کردن دیگران باشه دیگه هیچ توجیهی نداره.دیشب سرم را از پنجره بیرون انداختم، قشنگ مثل فیلمای جنگی از دور و نزدیک صدا میومد. یه مقدار دلم خواست برم. اما به خطراتش که فکر می کردم دیدم نی ارزه. دیروز داشتم پسرم را از مدرسه میبردم خونه میگفت یه ترقه هایی هست چندتا بهم وصله... گفتم اههههوع چی ترقه شناس شده . خلاصه توجیه شد که بیخیال بشه.صبح سر نماز صبح یکی ترقه ترکوند. وسط نماز خندم گرفت. گفتم یکی عمل نکرده بود. موندم این دیگه کی بود. باز خوبه یکی برای سحری بیدار شده بود. حالا یه ترقه ای هم ترکوند تا روزه خوراش بیدار شن حداقل نمازشون را بخونند این از این چهارشنبه سوری. تا بعد. [ چهارشنبه بیست و سوم اسفند ۱۴۰۲ ] [ 18:11 ] [ یاسر ] [ ] بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بداهه ای برای درخت

  • چو قامتت رسیده به آسمانبه آغوشت پرندگاننوازش نسیم بر شاخسارتنماهنگ خوش الحانی ز برگهایتبه آغوش آسمان چه زیبا و استواریبه آغوش زمین چه سبز چه مهربانیبه آغوش گرفته ای همه هستی ام رابه آغوش گرفته همه هستی تو راهمیشه سبز مانی و پایندهبه یادگار بمانی برای آینده***روز درختکاری مبارکبرچسب‌ها: شعر من بخوانید, ...ادامه مطلب

  • اندر احوالات اسفندیم

  • از اسفند به خاطر بوی بهارش و یک دلیل خاص دیگه خوشم میاد. اما معمولا خیل خوشحال نیستم به خاطر همین یک دلیل خاص. هر چه به آخرش نزدیکتر میشیم بر میزان این افسردگی افزوده میشه . انواع و اقسام گرفتاری های ریز رو اعصاب توی همین اسفند پیش میاد. اما خدا را شکر هیچوقت دائمی نبوده که بخواد روی روند عادی زندگی تاثیر مستقیم داشته باشه مثلا یکیش ترافیک. دیشب میخواستیم بریم یه فروشگاهی برای خرید از شلوغی خیابان نیمه های راه پشیمان شدیم و برگشتیم. این یعنی انرژی ای مصرف شد که عایدی ای نداشته به غیر از خستگی. یعنی اینکه وقت و انرژی و اعصاب، همه اش در ترافیک هدر رفت به باد فنا. بهرحال اسفنده و با همه خوب و بدش و یک دلیل خاص همیشگی و آخرش هم میرسیم به اینکه عاقبت این نیز بگذرد.پیش اومده برای شما که اونقدر کار زیاد داشته باشید که دستتون به هیچ کاری نره. الان من توی همین مرحله ام. نمیدونم از کجا و کی و کدام را شروع کنم. فعلا که گذاشتم به بر هر چی پیش آمد خوش آمد.هوا هم که با آدم شوخی داره. کاپشن میپوشی گرمه ، در میاری سرده. هوا خوبه ماشین میشوری، ماشین میشوری بارون میاد. دلت آفتاب میخواد ، ابری میشه. دلت بارون میخواد ، آفتاب میشه.ماه رمضان هم که از رگ گردن به ما نزدیکتره...میگن روزه گرفتن در تابستان عین جهاده. اما به نظر من روزه گرفتن در عید جهاد سنگین تریه خدایا! کم کم سرعت رسیدن به عید داره زیاد میشه. اوضاع سختیه و خیلی از بهانه های کوچک شاد بودن را نمیشه مهیا کرد. اولویتها روز به روز کمتر و سخت تر میشه. با همه کمبودها اندک نور امیدی هنوز در دل مردم سوسو میزنه. خدایا این نور را بیشتر و شعله ورتر کن. شادی مردمم را بیشتر کن. خدایا هیچکس را شرمنده خانواده اش نکن. خدایا دستهای یاری دهنده و مهربان , ...ادامه مطلب

  • به واقع سعدی استاد کلام است

  • زبان در دهان ای خردمند چیستکلید در گنج صاحب هنرچو در بسته باشد چه داند کسیکه جوهر فروش است یا پیله وراگرچه پیش خردمند خامشی ادب استبه وقت مصلحت آن به که در سخن کوشیدو چیز طیرهٔ عقل است، دم فرو بستنبه وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بهانه

  • سلام.فردا آغاز دهه فجر هست. این متنم ربطی به مناسبتش نداره.یادمه وقتی ما دانش آموز بودیم مخصوصا توی دوره ی راهنمایی همه ی بچه ها به این دهه که میرسیدیم به تکاپو می افتادند. کلاس تمیز می کردیم. تزئین می کردیم. کلی جشنواره راه می انداختیم. یه سری میرفتند سرود ، یه سری می رفتند نمایش. یه سری میرفتند سراغ مسابقات ورزشی. همه هم به مدیریت و هزینه خود بچه ها بود و نظارت پرورشی و مدیر و ناظم. خلاصه یادمه که جو پویایی بود. ولی الان از این خبرها نیست. به نظرم تجربه همچین مسائلی برای خود بچه ها میتونه خیلی آموزنده در هر زمینه ای باشه. یعنی آموزش به همراه کار فرهنگی. حتی آموزش مدیریت به بچه ها داده میشد. مدارس فقط نباید آموزش دروس باشه. همان که از قدیم می گفتند درستتره یعنی تعلیم و تربیت. ولی امروزه فقط تعلیم هست. نمی دانم. شاید من اشتباه می کنم. ولی خاطرات اون دوران هنوز برام شیرینه. کاری که امروزه کم انجام میشه. یعنی خاطره سازی. خاطرات شیرین.گاهی بهانه های تاریخی میتونه کمک کننده باشه در راستای مسائل کمک آموزشی و پرورشی. آموزش خلاقیت به نظرم خیلی وقتها مغفول واقع میشه. امروزه یک کارهایی می کنند مثل انتخابات شورای دانش آموزی ولی به نظرم به سرانجام مطلوب نمیرسه و همه به چشم بازی بهش نگاه می کنند. شاید مشوق هایی که برای همکاری لازمه ، کافی نیست. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • درخت دوستی بنشان

  • من از برنامه پاورقی خوشم میاد. مسائل سیاسی را با زبان طنز و خوب هم جمع و بیان می کنند. اما نقدی بهش وارده و متاسفانه به خیلی ها وارده و یک وقتهایی زیادی هم وارده.گاهی بعضی ها به دیگران نگاهی صفر و صدی دارند. این نوع نگاه برای کسانی که ادعایی مخصوصا در فرهنگ دارند درست نیست. بخصوص زمانی که این نگاه به کسانی باشه که اشتراکات زیادی با ایشان دارید. هم وطن، هم میهن، هم شهری، هم محل، هم مدرسه و هم دانشگاه و هم کلاس و خیلی از این هم های دیگه که میشه بیان کرد. کاری به جناح نگاهش ندارم که در هر دو طرف قضیه این مسئله صدق میکنه. وگرنه این نگاه ، نگاه فلان رئیس جمهور اجنبی است که گفت یا با مائید یا با تروریست ها و یا علیه ما. پس باید یک فرقی وجود داشته باشد.گاهی به یکنفر میرسی که ایمان به گمراهی اش داری وقتی نگاهی دشمنانه داری به جای اینکه رفتاری داشته باشی تا از گمراهی و گمگشتگی در بیاد بیشتر سر لج می افتد و تبدیل به یک دشمن واقعی میشه . در صورتی که در طینت و حقیقت و باطن اینگونه نیست و فقط اختلاف نظری هست که گاه با یک مهربانی و یا یک گفتمان درست حل میشود. البته که حساب کسانی که خائن به همه اصول هستند ، خارج است. اما فرزندی که به خاطر اشتباهش از پدرش تنبیهی دریافت می کند از پدر کینه به دل نمی گیرد. چون میداند که پدر هم از روی قصاوت و دشمنی تنبیه نمی کند و ته دلش راضی به این تنبیه نیست. ولی قصاوت و دشمنی مسئله غیر قابل درکی نیست که نشود فهمید. حتما متنبه از تنبیهی که دریافت می کند میفهمد از روی دشمنی و قصاوت است یا از روی دوست داشتن و دلسوزی.استوار کردن و نگه داشتن حکومتی که بر دلها حکومت می کند به مراتب سختتر است از خراب کردنش. چه بسا هستند کسانی که از روی نادانی و جهل، نوع و مدل دوستی, ...ادامه مطلب

  • عشق بازی ملک الشعرای بهار با سعدی

  • شعری از قدیم از سعدی در ذهنم بود توی وبگردیهام بهش برخوردم. بعد دیدم ملک الشعرای بهار یک شعری در تضمین این شعر نوشته. قسمتهایی که به رنگ مشکی هست شعر سعدی هست که به تنهایی شعر کاملیه و قسمتهایی که قرمز کردم اضافه ای هست که ملک الشعرای بهار بر شعر سعدی داشته با این شعر به این طریق عشقبازی کرده. امیدوارم بپسندیدشبی در محفلی با آه و سوزیشنیدستم که مرد پاره‌دوزیچنین می گفت با پیر عجوزیگلی خوش بوی در حمام روزیرسید از دست محبوبی به‌دستمگرفتم آن گل و کردم خمیریخمیری نرم و نیکو چون حریریمعطر بود و خوب و دل‌پذیریبدو گفتم که مشکی یا عبیریکه از بوی دلاویز تو مستمهمه گل‌های عالم آزمودمندیدم چون تو و عبرت نمودمچو گل بشنید این گفت‌ و شنودمبگفتا من گلی ناچیز بودمولیکن مدتی با گل نشستمگل اندر زیر پا گسترده پر کردمرا با همنشینی مفتخر کردچو عمرم مدتی با گل گذر کردکمال همنشین در من اثر کردوگرنه من همان خاکم که هستم بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چادرش پناه عالمین است

  • فاطمه علّت است خلقت رافاطمه حُرمت است حُرمت رافاطمه، فاطمه است بی کم و کاستفاطمه زُهره است ظلمت رافاطمه عصمت است بر مریمفاطمه عفت است بر هاجرفاطمه عزّت است بر کعبهنه فقط کعبه، بلکه بالاتر!زینت فرش و قبلۀ عرش استاز نگاهش فرشته میریزدغنچه هم بی ارادۀ زهرا(س)از دل خاک بر نمیخیزدآب مهریه اش، زمین قُرُقشپرده دارش سماء، ملک بندش (بنده اش)دامنش، پرورش دهنده حُسناِی به قربان پنج فرزندش!کاش حالا که نوبهار شدهکاش حالا که غنچه روییدهکاش حالا که جان گرفته زمینکاش حالا که سبز پوشیدهاز مزارش نشانه‌ای هم بودتا برایش گلاب و گل ببریمآه مادر، ببخش، شرمندهچِقَدَر ساده از تو می‌گذریمراه را گم نمیکنم هرگزبه شبم آفتاب اگر بدهیدبه من اذن بهشت را دادیدبه سلامم جواب اگر بدهیدالسّلام اِی ملیکۀ ملکوتالسّلام اِی نجیبۀ لولاکالسّلام اِی جمیلۀ جبروتالسّلام اِی حبیبۀ افلاکبی تو حتّی بهار، پاییز استبا تو تحویل میشود هرسالبتکان خانۀ دل مارااِی شکوه محوّل الاحوالصابر خراسانی ******عید میلاد دخت نبی انس علی ام ولی بر منتظران ظهور فرزندش آخرین منجی مبارک.روز بزرگداشت مقام زن بر مادران و همسران گرانقدر سرزمین گرامی باد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چیزی شبیه تجربه

  • دیشب پسرم تب کرده بود و مریض بود. ساعت حدودای 12 بود که بیدارش کردیم بهش دارو بدیم تبش پایین بیاد. وقتی بیدار شد با چشمانی نگران ما را نگاه میکرد. بعد هی تند تند پشت سر هم میگفت اینقدر سریع دوست ندارم. میگفتیم چی سریعه. میگه همه چی سریعه. اینقدر سریع دوست ندارم. گفتم بریم دکتر گفت آره . اینجا نباشیم. اینجا همه چی سریعه. این بمب ر ا بردارید. پسرم داشت هضیان میگفت. چیزی را میدید که وجود نداشت. حسی داشت که وجود نداشت. و من مستاصل از اینکه کاری از دستم بر نمیاد و از خودم نا امید. و این استیصال بدتر میشد وقتی یاد حس کودکان غزه می افتادم که هر شب چیزی را می بینند که وجود دارد و حسی دارند که وجود دارد و این هضیان نیست. این برزخ هضیان نیست. و این درد کمی نیست. + نوشته شده در چهارشنبه سوم آبان ۱۴۰۲ ساعت 10:8 توسط یاسر  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها