صاحبدلان

متن مرتبط با «تقدیم به پسرم پایان نامه» در سایت صاحبدلان نوشته شده است

واعظان کـ‌این جلوه در محراب و منبر می‌کنند چون به خلوت می‌روند آن کارِ دیگر می‌کنند!

  • سالها قبل زمانی که دبیرستانی بودم کتابی در قطع جیبی به دستم رسید، که چاپ قبل از انقلاب بود. چطور و از کجاش یادم نیست. نویسنده اش هم یادم نیست که کی بود. مدل کتاب اینطور بود که یک نفر انگار خاطراتش را به صورت داستانهای کوتاه نوشته بود. حالت روایتگری داشت. به نظرم نویسنده افکار کمونیستی داشت. به حالت نوشته های داستانش میخورد که اینطور باشه. گرچه من به گرایشهایش کار نداشتم و داستان خواندن همیشه برام جذاب بود. دوست وبلاگی "سوگندنامه" مطلبی گذاشتند که من را یاد یکی از این داستانها انداخت که بخشی از اون را در کامنتی که برای ایشان گذاشتم، نوشتم و ایشان علاقمند شدند که باقی داستان را بدانند. با این ذهن درب و داغان ذغالی ام هر چه یادم آمد می نویسم. هر چه باشد خواندنم توی دهه هفتاد بود و خیلی سالی از آن گذشته که این کتاب را خوانده بودم. سعی می کنم امانت در مضمون رعایت بشه چون دسترسی به متن اصلی کتاب ندارم که عینا نقل قول کنم. اگر کم و کاستی داشت به بزرگی ببخشایید. این داستانک هم برای من مصداق این شعری است که عنوان این پست قرار دادم. سعی می کنم با همان حال و هوا نقل کنمو اما داستان...با دوستان که سه نفر بودیم سوار قطار شدیم . مسیر طولانی بود و برای اینکه مسیر کوتاه بشه قصد پاسور بازی و قمار و خوردن مشروب داشتیم. امیدوار بودیم کسی که قرار است در کوپه پیش ما بنشیند ، پایه و همراه باشد و لااقل مزاحم عیش ما نباشد. قطار راه افتاد. کم کم داشتیم بساطمان را آماده پهن کردن می کردیم که در کوپه باز شد و شخصی به ظاهر مذهبی با عبایی بر دوش شب کلاهی بر سر به داخل کوپه آمد. ما با دهان باز به او نگاه می کردیم که سلام علیکم غلیظی گفت. ما هم با لعنتی که در دل به شانسمان میداد, ...ادامه مطلب

  • به به

  • دهه کرامت هم شروع شد انشاالله بر همه دوستان مبارک باشه. همسرم میگفت به جای اینکه روز دختر باشه به نظر قشنگتر بود که میلاد حضرت معصومه(س) روز خواهر باشه و میلاد امام رضا(ع) روز برادر. واقعا به نظر من هم اینطوری قشنگتره.یک شعری دیروز برخوردم که خیلی به دلم نشست حیفم اومد اینجا به اشتراک نذارم. درسته که غم داره ولی دلنشینه. امیدوارم برای شما هم همینطور باشه.مهدی سهیلی““زمستان جدایی“ای که دور افتادی ز ما،روح من نزدیک توستچون پرنده روز و شب در خاطرم پر می زنیهر زمان تنها شوم همراه مهتاب خیالاز افق ها بر در و بام دلم سر میزنیچون گشایم نامه ات را می چکد غم در دلمواژه هایت از غریبی ها حکایت می کندهمچو آن نی کز نیستانی جدا افتاده استبند بندت از جدایی ها شکایت می کندشب چو تنها می نشینم با خیالت گرم رازهر نوا آید به گوشم گویم این آوای اوست…روزها چون بگذرم از کوچه های آشناهر کجا پا می نهم گویم که جای پای اوست!هر شب روشن که ماه دلربا خندد به من،ای عجب! در چهره ی مهتاب می بینم توییخواب نا آرام من آئینه ی تصویر توسترو به هر سو می کنم در خواب می بینم توییدر زمستان جدایی روز و شب گویم به خویشیاد ایامی که با هم نوبهاری داشتیمالفت شب های ما را روزگار از ما گرفتای خوش آن روزی که ما هم روزگاری داشتیم!ای همای نیک بختی ، سوی من پرواز کنبی تو اشکم ، سایه ام ، سنگم ، ندانم چیستم…برگ برگ جان من می لرزد از طوفان مرگترسم آن روزی ز در آیی که دیگر نیستم…! نویسنده: یاسر تاریخ: یکشنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۴۰۳ / 14:9 , ...ادامه مطلب

  • نامه ای برای سارا

  • من در کنج کافه ای دنجمیان افسون خنده های مستانه فنچ های عاشقتنهای تنهای غمگینخیره به فنجانی سفیدپر از تلخی قهوه ای که دوست داشتیبه دنبال رد بوسه ات هستمبر لب فنجانی که دوست داشتیتا بوسه زنم بر جای بوسه اتهر چه میخواهد تلخ باشدحتی به تلخی روزگاراینجا ، در زندگی...جای تو چقدر خالیستای بیوفای نیمه راه عزیزسارای برای همه عزیزپ ن: بد برداشت نکنید. قضاوت هم ممنوع این شعر را قراره توی رمانی که دارم می نویسم ، لحاظ کنم. ولی داستان گیر کرده و جلو نمیره. نویسنده: یاسر تاریخ: دوشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۳ / 16:2 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چهارشنبه سوری

  • بچه که بودم برا خودم آتیش بازی بودم اساسی. بزرگترین خلاف ما که از دستمون به تنگ اومده بودند "دارت" بود. کبریتهای خونه از دست ما امان نداشت. گاهی هوس میکنم دوباره درست کنم.اما چند ساله که چشمم ترسیده. نه اینکه به خاطر سنم باشه. به خاطر اینکه از بازی بچگانه خارج شده. یک مرزهایی جابه جا شده. هیچ توجیه منطقی ای برای درست بودنش نیست. شادی خوبه مخصوصا اینکه دست جمعی باشه خیلی خیلی خیلی دلنشین تر میشه. اما وقتی شادی کردن به قیمت ناشاد کردن دیگران باشه دیگه هیچ توجیهی نداره.دیشب سرم را از پنجره بیرون انداختم، قشنگ مثل فیلمای جنگی از دور و نزدیک صدا میومد. یه مقدار دلم خواست برم. اما به خطراتش که فکر می کردم دیدم نی ارزه. دیروز داشتم پسرم را از مدرسه میبردم خونه میگفت یه ترقه هایی هست چندتا بهم وصله... گفتم اههههوع چی ترقه شناس شده . خلاصه توجیه شد که بیخیال بشه.صبح سر نماز صبح یکی ترقه ترکوند. وسط نماز خندم گرفت. گفتم یکی عمل نکرده بود. موندم این دیگه کی بود. باز خوبه یکی برای سحری بیدار شده بود. حالا یه ترقه ای هم ترکوند تا روزه خوراش بیدار شن حداقل نمازشون را بخونند این از این چهارشنبه سوری. تا بعد. [ چهارشنبه بیست و سوم اسفند ۱۴۰۲ ] [ 18:11 ] [ یاسر ] [ ] بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به واقع سعدی استاد کلام است

  • زبان در دهان ای خردمند چیستکلید در گنج صاحب هنرچو در بسته باشد چه داند کسیکه جوهر فروش است یا پیله وراگرچه پیش خردمند خامشی ادب استبه وقت مصلحت آن به که در سخن کوشیدو چیز طیرهٔ عقل است، دم فرو بستنبه وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بهانه

  • سلام.فردا آغاز دهه فجر هست. این متنم ربطی به مناسبتش نداره.یادمه وقتی ما دانش آموز بودیم مخصوصا توی دوره ی راهنمایی همه ی بچه ها به این دهه که میرسیدیم به تکاپو می افتادند. کلاس تمیز می کردیم. تزئین می کردیم. کلی جشنواره راه می انداختیم. یه سری میرفتند سرود ، یه سری می رفتند نمایش. یه سری میرفتند سراغ مسابقات ورزشی. همه هم به مدیریت و هزینه خود بچه ها بود و نظارت پرورشی و مدیر و ناظم. خلاصه یادمه که جو پویایی بود. ولی الان از این خبرها نیست. به نظرم تجربه همچین مسائلی برای خود بچه ها میتونه خیلی آموزنده در هر زمینه ای باشه. یعنی آموزش به همراه کار فرهنگی. حتی آموزش مدیریت به بچه ها داده میشد. مدارس فقط نباید آموزش دروس باشه. همان که از قدیم می گفتند درستتره یعنی تعلیم و تربیت. ولی امروزه فقط تعلیم هست. نمی دانم. شاید من اشتباه می کنم. ولی خاطرات اون دوران هنوز برام شیرینه. کاری که امروزه کم انجام میشه. یعنی خاطره سازی. خاطرات شیرین.گاهی بهانه های تاریخی میتونه کمک کننده باشه در راستای مسائل کمک آموزشی و پرورشی. آموزش خلاقیت به نظرم خیلی وقتها مغفول واقع میشه. امروزه یک کارهایی می کنند مثل انتخابات شورای دانش آموزی ولی به نظرم به سرانجام مطلوب نمیرسه و همه به چشم بازی بهش نگاه می کنند. شاید مشوق هایی که برای همکاری لازمه ، کافی نیست. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • عشق بازی ملک الشعرای بهار با سعدی

  • شعری از قدیم از سعدی در ذهنم بود توی وبگردیهام بهش برخوردم. بعد دیدم ملک الشعرای بهار یک شعری در تضمین این شعر نوشته. قسمتهایی که به رنگ مشکی هست شعر سعدی هست که به تنهایی شعر کاملیه و قسمتهایی که قرمز کردم اضافه ای هست که ملک الشعرای بهار بر شعر سعدی داشته با این شعر به این طریق عشقبازی کرده. امیدوارم بپسندیدشبی در محفلی با آه و سوزیشنیدستم که مرد پاره‌دوزیچنین می گفت با پیر عجوزیگلی خوش بوی در حمام روزیرسید از دست محبوبی به‌دستمگرفتم آن گل و کردم خمیریخمیری نرم و نیکو چون حریریمعطر بود و خوب و دل‌پذیریبدو گفتم که مشکی یا عبیریکه از بوی دلاویز تو مستمهمه گل‌های عالم آزمودمندیدم چون تو و عبرت نمودمچو گل بشنید این گفت‌ و شنودمبگفتا من گلی ناچیز بودمولیکن مدتی با گل نشستمگل اندر زیر پا گسترده پر کردمرا با همنشینی مفتخر کردچو عمرم مدتی با گل گذر کردکمال همنشین در من اثر کردوگرنه من همان خاکم که هستم بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چیزی شبیه تجربه

  • دیشب پسرم تب کرده بود و مریض بود. ساعت حدودای 12 بود که بیدارش کردیم بهش دارو بدیم تبش پایین بیاد. وقتی بیدار شد با چشمانی نگران ما را نگاه میکرد. بعد هی تند تند پشت سر هم میگفت اینقدر سریع دوست ندارم. میگفتیم چی سریعه. میگه همه چی سریعه. اینقدر سریع دوست ندارم. گفتم بریم دکتر گفت آره . اینجا نباشیم. اینجا همه چی سریعه. این بمب ر ا بردارید. پسرم داشت هضیان میگفت. چیزی را میدید که وجود نداشت. حسی داشت که وجود نداشت. و من مستاصل از اینکه کاری از دستم بر نمیاد و از خودم نا امید. و این استیصال بدتر میشد وقتی یاد حس کودکان غزه می افتادم که هر شب چیزی را می بینند که وجود دارد و حسی دارند که وجود دارد و این هضیان نیست. این برزخ هضیان نیست. و این درد کمی نیست. + نوشته شده در چهارشنبه سوم آبان ۱۴۰۲ ساعت 10:8 توسط یاسر  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یه سوزن به خود یه جوالدوز به دیگران

  • در مورد این مسئله نمیخواستم چیزی بنویسم اما یه وقت هایی آدم یه قضاوتهایی از بعضی هایی می بینه که تک و پر آدم به صدا میاد که جواب بده.دیروز توی محل کارم صفحه اخبار باز بود و ضمن کار هر از گاهی خبرها را دنبال میکردم. یک مشتری بعد از دیدن صفحه اخبار که عمدتا دیروز اخبار مربوط به فلسطین بود شروع به اظهار نظر کرد. "که بابا زمین را خریدند و اختیارش را دارند . مال خودشان است." اول متوجه نشدم در مورد چی صحبت می کنه. بعد فهمیدم منظورش اسرائیله که طبق عادت تحریف در تاریخی که دارند ؛ میگن زمینهای فلسطین را خریده اند و این آقا هم باور کرده...بعد ادامه داد من روستا زاده ام و الان که به روستای پدری میرم هیچکس را نمیشناسم و اکثرا از شهرهای استان مجاور هستند که اونجا مقیم شدند. این درسته که من برم بگم اینجا مال شما نیست.البته سر بسته یه جوابهایی بهش دادم ولی پی اش را نگرفتم چون اعتقاد دارم اگر بشه کسی که خوابه را بیدار کرد ولی کسی که خودش را به خواب زده را نمیشه بیدار کرد.اما تصمیم گرفتم اینجا مفصل تر نظرم را بنویسم شاید اگر کسی ابهامی در ذهنش داشته باشه کمک کنه به برطرف شدنش.اول از استدلالی که کرد برای جواب دادن استفاده می کنم. به روستای شما مهاجرت شده در آنجا ساکن شده اند. اما اولا اهل آنجا نیستند و شمایی که مهاجرت کرده اید را اهل آنجا می شناسند. دوما اسم روستای شما تغییر نکرده. سوما جلوی شما را نمیگیرند که حق ندارید به محلتان بروید. چهارما اهالی قدیمی روستا را از آنجا بیرون نمی کنند. پنجما روستا تحت قیومیت استان مجاور نشده، در واقع از لحاظ حکومتی تصاحب نشده. و خیلی دلیل دیگر میشه آورد که این استدلال ، استدلال غلطیه و این مقایسه، مقایسه ی مع الفارقی هست.و اما مسئله خریداری. قبلا ، هم در , ...ادامه مطلب

  • به امید بهار

  • باز هم قدم های آهسته میان انبوهی از افکار در هم ریخته. بسان قدم در پاییز برگریز . ذهنم چون  زیر پایم، با همان هیاهو، با همان شلوغی و من تنهای تنهای تنها میان آشفتگی افکارم نمیدانم که از زیبایی برگ های رنگین به زیر پایم لذت ببرم یا از بلبشوی افکارم، آشفته.باید قدم گذاشت. باید قدم گذاشت و رفت تا به آینده رسید. حتی به قیمت شکستن استخوان برگهایی که به زیر پاست. باید از زمستان و شکستن استخوان بلورهای برف سرد و زیبا هم گذشت تا به بهار رسید. همه چیز آنجاست. زندگی آنجاست. بهار، سرچشمه جوشان زایش طبیعت. آینده آنجاست. در بهار. و من با همه افکار اسیر در ذهن خسته ام با همه خاطرات زیبای پاییر برگ ریز، با همه لذت های برف سپید به امید بهار و رسیدن بهار قدم می نهم. برای فردایی بهاری. + نوشته شده در سه شنبه دوازدهم بهمن ۱۴۰۰ ساعت 14:36 توسط یاسر  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بهار بهار هنوز هم آشنایی

  • اندک اندک می رسدموسم یک روز قشنگمی شکافد پیله رامی پرد پروانه و می نشیند روی گلمی شکوفد غنچه راتا به بار آرد درخت  باغ رامی شود خندانگل زیبای روی بچه هامی شود شادان دل مادربزرگمی شود راضی دل بابا بزرگ, ...ادامه مطلب

  • پشتم گرم است به نام اعظمش...

  • میان انبوه یا یک خاطره تلخمیان باران یا یک قطره حادثهمیان ضربه هایی گاه زچپ یا راست گاه با هممیان ضربه های ناگهانی عمدتا از پشتمیان پشت پا های دوستان رفیق نمامیان بودن های میان نیست هامیان آرزوهای روز, ...ادامه مطلب

  • شبانه های من و پسرم

  • سلام. قبلا هم گفته بودم که بعضی شبها برای پسرم ورژن های جدیدی از داستان شنگول و منگول را میگم. البته خیلی وقتها وسطهاش خوابم میبره و به چرت و پرت و هذیان گویی می افتم. توی فکر افتادم که آخرین داستانی , ...ادامه مطلب

  • بهاری

  • صبح یک بهار دل انگیز راشاخه های همیشه رقصان رااهل دل نبرده است از یادلحظه های ناب عاشقی رادل عاشق رو به سوی دیوارواژه هایی که به دلش پر دادتا ورای خیال می رودروح عاشق ، آن سوی آن دیوارذکر نام معشوق را هردممیبرد تا نرود از یادذکرهای بعد از نمازش، هر شبطعم شور اشکهایش داشتاول و آخر دعایش انگارنام معشوق خود در پنداراین هوای دل انگیز بهاربه هوای عاشق , ...ادامه مطلب

  • به مناسبت خبر خوش به زباله دانی تاریخ پیوستن حکومت مظلوم کش داعش

  • شکر ایزد نعش داعش مانده بر خاک شکر گوئیم و می نهیم سجده بر خاک لعنت الله بر این تخم صهیون خبیث لبیک یا سید علی روحی فداک شعر از خودم تقدیم به همه آزادگان و بزرگمردان سرزمینم که جهان از دلاوریشان انگشت حیرت به دهان گرفت. , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها